روزگاری، عاشقی رنگی دگر داشت. روزگاری عاشقی بود و عشقی بود و معشوقی. و این روزها، عشق ب افسانه ها پیوسته.

چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند

چه بر سر این جماعت آمده ک عشق را هوس می پندارند و قصد کامجویی نفسانی از آن دارند؟

چه بر سر این جماعت آمده ک وادی پر فراز و نشیب عشق الی الله را فقط ب روایات خود تفسیر و تحلیل می کنند؟

اینها نمی دانند تا زمانی ک در بند ظاهرند و جز طلب هوسناک ندارند، راهی ب سوی عالم مقدس عشق نخواهند یافت. 

مسیر عشق، مسیر خون دل خوردن است، نه هوسبازی. مسیر جان کندن است، نه لذتجویی. 

بباید خون دل خوردن، چه خونی

که هر یک قطره اش زهر هلاهل

استاد ما فرمود:

در عشق و جذبه، روح قصد اتحاد تا آخرین مرتبه را دارد ک جسم است.

ما چه می دانیم عشق چیست و جذبه چیست؟ رمز و رازی است در این گفتار ک اهل ظاهر را بدان راه نیست.

گر تو عاشق شده ای عشق تو برهان تو بس

ور تو عاشق نشدی پس طلب برهان چیست؟

هرگز اینگونه نیندیش ک عشق، آن چیزی است ک تو می پنداری. تا خودت سوخته ی کوره ی انسان ساز عشق نشدی، این صنم زیبا رو بر تو رخ نشان نخواهد داد.

و نیز بدان:

دار، دار مجاز است. اگر تو از مجاز عبور نکنی ب حقیقت راه نخواهی یافت، هرگز.

ما همه در قید و بند مجازها سردرگم و حیرانیم.

و باز استاد ما فرمود:

به حقیقت برسیدم ولی از راه مجاز

وه چه راهی ک بسی سخت و بسی دور و دراز

و حالا بیندیش ک این راه سخت و دور و دراز جز با عشق هموار نمی شود؛ ولی عشق چیست؟ 

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

هر که خواهد، گو بیا و هرچه خواهد، گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود

خود فروشان را ب کوی می فروشان راه نیست

و اما سخن آخر اینکه:

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها