شمس:

پدر عزیزم،

بدان ک این پسرت از تخمی متفاوت و برادرانش بیرون آمده؛ اگر دلت می خواهد، مرا جوجه اردکی فرض کن ک مرغ ها بزرگش می کنند. مطمئن باش ک عمرم را در مرغدانی نخواهم گذراند. در آبی ک از وارد شدن ب آن می ترسید، من جان می گیرم؛ چون بر خلاف شما می توانم شنا کنم. مسکن من دریاهاست.

اگر با منید، شما هم ب دریا آیید. وگرنه دخالت نکنید و در لانه تان بمانید.

من درویشی سرگردانم؛ در تبعید ابدی روی زمین.

در جستجوی زندگی ای هستم ک ب زیستنش بیرزد. همین طور، دانشی ک ب دانستنش بیرزد.

بی ریشه ام؛ بی وطن. 

از هنگامی ک خود را در او فنا کرده ام، از وقتی پیش از مرگ، مرده ام؛ بی آغاز و بی پایانم. نه پژمرده ام، نه بی چاره. نه محتاج کسی ام، نه ب کسی امر می کنم؛ اما مرا برگ خشکی بازیچه ی دست باد نپندارید. از آن درویش ها نیستم ک دهان دارند؛ زبان، نه. من آن طوفانم ک در جهتی می وزد ک خود بخواهد.

از مرگ نمی ترسم چون مرگ را پایان نمی دانم. علاوه بر این، معتقدم ک مرگ هر کس رنگ خودش را دارد.

چیزی ک ب فکرم وا می داردم، مرگ بدون میراث است. دیگر این کلمه هم در سینه ام نمی گنجد. مثل ها و حکایت های فراوان در درونم منتظر بازگو شدن است. در آرزوی آنم ک تمام علمم را، هرچیزی را ک می دانم و یاد گرفته ام، مثل دانه ی مروارید کف دستم بگیرم و ب یک نفر تقدیم کنم. نه در جستجوی مرشدم؛ نه دنبال مرید. انسانی ک پی اش می گردم آینه ی روح است. جان ِ جانان من؛ همراز و همدل من.

یارب

عمرم در گشت  و گذار این عالم در تعقیب رد پای تو گذشت.

هر انسانی ک دیدم گمان کردم کتابی مبین است و لایق آن که خلیفه ی تو روی زمین باشد.

تو را شکر می گویم ک شیطانم را گام ب گام ب مسلمانی در آوردم. الآن دیگر لبریز شده ام. کم مانده ب جوش و خروش در آیم. می خواهم علمی را ک در سایه ی عنایتت نصیبم کرده ای ب شخص صحیح تسلیم کنم. فرصت بده پیدایش کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها