در بحبوحه ی مسائل سلوکی، شخصی، خانوادگی، اجتماعی، قومی، عشیره ای و همه و همه ک این روزها مرا بشدت درگیر خود ساخته، امروز صبح آیاتی سخت مرا درگیر خود کرده بود.

موضوعی ک ذهن مرا ب خود مشغول کرد  این بود:

چندین سال است ب کار تدریس مشغولم؛ عده ای بطور ثابت در کلاسها حضور می یابند. از قشرهای مختلف.

بهرحال شناخت نسبی پیدا کرده اند؛ این از این.

دوستان و رفقای زیادی دارم ک در حد آشنایی لااقل، مرا می شناسند و اشراف بر احوالات من دارند.

و در هر حال ما مسلمانیم و خیر سرمان شیعه هستیم و معیارها و ملاکهایی را اهل بیت علیهم السلام برای جلب اعتماد ب همدیگر ب ما عنوان کرده اند.

ولی. حالا ب هر دلیلی هیچکدام ب هم اعتماد نداریم. هیچکدام یکدیگر را ناصح هم نمی دانیم. خب دلایل زیادی ممکن است باشد ک ای بسا مهمترینش ادراک عقلی است. عقل ما حکم می کند ب هر کسی نباید اعتماد کنیم؛ حرف هر کسی را نباید بپذیریم و . قس علیهذا.

فقط نمی دانم چرا من خودم اینگونه نیستم. 

افراد را خیلی خوب، سریع و دقیق می شناسم و بر روح و جان آنها اشراف پیدا می کنم و کافی است چند سوال و پاسخ مبادله شود و دیگر تمام.

تابحال هم خیلی کم پیش آمده ک اشتباه کنم.

آیاتی ک امروز صبح ذهنم را درگیر کرد اینها بود:

{ وَ جاء مِن أقصی المدینة رجلٌ یسعی قال یا موسی إنّ الملأ یأتَمِروُنَ بک لِیَقتُلوُکَ فاخرُج إنّی لک لمِنَ النّاصحین} 20 قصص

مردی (رجُلٌ، نکره آمده؛ یعنی ناآشنا بوده و غریب ) از نقطه ی دوردست (أقصی ) آن شهر (المدینة، معرفه آمده؛ یعنی آشنا بوده) با سعی و تلاش فراوان (یسعی ) از راه رسید و گفت: ای موسی؟ همانا این سران و بزرگان دستور داده اند تو را ب قتل برسانند؛ خارج شو، همانا من برای تو از نصیحت کنندگانم.

من در تحیرم، مردی از نقطه ای دوردست؛ دوان دوان، از راه می رسد؛ کلمه ی رجلٌ» نکره آمده؛ یعنی یک مرد؛ کدام مرد؟ معلوم نیست. ناشناس بوده است.

یک فرد ناشناس ب موسای پیامبر می رسد و او را از اتفاقی خبر می دهد؛ موسی بلافاصله پیام او را می گیرد و باور می کند و حتی عملی می سازد.

ای موسی؟

مگر او را می شناختی؟

او ک از دوردست آمده بود.

چه بسا نه او را دیده بودی، نه می شناختی، نه اشراف بر او داشتی. پس چرا؟ برای چه؟ با کدامین عقل و منطق او را پذیرفتی، نه، فراتر از این، پیامش را گرفتی، نه فراتر از این، حتی ب هشدارش اعتماد کردی؛ نه، فراتر از این، حاضر شدی بواسطه ی یک حرف و یک پیام یک فرد ناشناس، از شهر خارج شوی و هجرت کنی.

و ما چه؟

اینهمه روایات و احادیث و اخبار و هشدار و پیام از اینکه تو می آیی، تو چنین و چنانی مولای من. ولی . باور نداریم.

حتی اگر علائم قطعی و یقینی بر ما بیاید، باز باور نمی کنیم. چه رسد بر اینکه بر آنها تکیه کنیم و اقدامی عملی همچون موسای کلیم داشته باشیم.

در این آیه آمده: رجل من أقصی المدینة»

ما در حد رجل من اقصی المدینه » هم نیستیم. فعلیتی در حد یسعی » هم نداریم.

او ناصح موسی بود.

چگونه می شود ک رجلی ناصح، می شود آمر موسی. و موسی از او اطاعت امر می کند؟

در این خصوص حرف فراوان است ک بدلایلی پرداختن ب آن در حال حاضر، از حوصله ی من خارج است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها